صفحه شخصی مجتبی محمدی   
 
نام و نام خانوادگی: مجتبی محمدی
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  مطالعات و نظارت عالیه
تاریخ عضویت:  1389/01/21
 روزنوشت ها    
 

 سلطان و هیزم شکن بخش عمومی

16

هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی ارگ و قصر خود روانه می شد . در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل می کند لنگ لنگان قدم بر می داشت و نفس نفس صدا میداد پادشاه به پیرمرد نزدیک شد و گفت : مردک مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی می بری .هر کسی را بهر کاری ساخته اند. گاری برای بار بردن و سلطان برای فرمان دادن و رعیت برای فرمان بردن . پیرمرد خند ه ای کرد و گفت : اعلی حضرت، اینگونه هم که فکر می کنی فرمان در دست تو نیست . به آن طرف جاده نگاه کن. چه می بینی؟
پادشاه: پیرمردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است .
پیرمرد: می دانی آن مرد، اولادش از من افزون تر است و فقرش از من بیشتراست؟
پادشاه: باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد .
پیرمرد : اعلی حضرت آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است .او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار میداد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد .
بارسنگین هیزم، باصدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک میشود .
آنچه به من فرمان میراند خنده ی کودکان است و آنچه تو فرمان می رانی گریه کودکان است

شنبه 24 تیر 1391 ساعت 09:58  
 نظرات    
 
علی هاشمی 04:14 یکشنبه 25 تیر 1391
1
 علی هاشمی
تشکر
کورش نیکزاد 21:09 یکشنبه 25 تیر 1391
1
 کورش نیکزاد
بالاخره بعداز مدت ها یه روزنوشت خوب از این داداشمونم دیدیم
مرسی داداش
خیلی قشنگ بود
دمت گرم
مائده علیشاهی 17:55 دوشنبه 26 تیر 1391
1
 مائده علیشاهی
بسیار خوب ب ب....
ممنون جناب محمدی