صفحه شخصی مجتبی محمدی   
 
نام و نام خانوادگی: مجتبی محمدی
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  مطالعات و نظارت عالیه
تاریخ عضویت:  1389/01/21
 روزنوشت ها    
 

 سخنی زیبا وتامل برانگیز بخش عمومی

15

             سخنی زیبا از پائلو کوئیلو
انسان‌ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه مى‌روند. با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نیک خود را مى‌گذاریم. در سبد پشتی, عیب‌هاى خود را نگه مى‌داریم. به همین دلیل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نیک خودمان را مى‌بیند و عیوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند. بدین گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنیم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همین شیوه درباره ما مى‌اندیشد

چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 10:45  
 نظرات    
 
عادل گودرزی 20:56 چهارشنبه 24 اسفند 1390
1
 عادل گودرزی
عجب!!

نفر پشت سر من کیه؟؟
:))
زود اعلام کنه!
حسن ابراهیمی 21:51 چهارشنبه 24 اسفند 1390
1
 حسن  ابراهیمی
پائلو کوئیلو کارش خیلی درسته , ممنون آقای مهندس محمدی
بهنام مکسایی 22:25 چهارشنبه 24 اسفند 1390
1
 بهنام مکسایی
سلام واقعا همینطوره!

مجتبی جان داداش ممنون.

مخلصیم داداش حسن .

شما خوبید عادل جان.

انشاالله که همگی خوب باشید.


یا حق
عادل گودرزی 12:10 آدینه 26 اسفند 1390
0
 عادل گودرزی
ممنون بهنام جان.
ملالی نیست بجز دوری دیدار دوستان:))
فرزانه حبیبی 14:43 شنبه 27 اسفند 1390
1
 فرزانه  حبیبی
واقعا"تامل بر انگیز بود..........................ممنون...................... آقای مهندس محمدی
سید ابراهیم موسوی نژاد 11:34 یکشنبه 28 اسفند 1390
1
 سید ابراهیم موسوی نژاد
او در ۲۴ اوت سال ۱۹۴۷ در ریودوژانیرو برزیل به دنیا آمد. مادر او لیژیا خانه دار و پدرش مهندس بود.او وقتی نوجوان بود، می خواست یک نویسنده شود. پس از گفتن این موضوع به مادرش ، مادرش پاسخ داد "عزیز من، پدرتو یک مهندس است. او یک منطق گراست، انسانی منطقی با چشم اندازی بسیار مشخص از جهان. آیا تو واقعا می دانی اینکه تو یک نویسنده بشوی چه معنایی دارد ؟" پس از تحقیق، کوئلیو به این نتیجه رسید که یک نویسنده "همیشه عینک می زند و هرگر موی خود را شانه نمی کند " و وظیفه ای دارد و هرگز توسط نسل خودش درک نخواهد شد". درونگرایی و سرپیچی کوئیلو از سنتها در ۱۶ سالگی، منجرشد تا پدر و مادرش او را به یک موسسه روانی بفرستند که از آنجا سه بار قبل از اینکه به سن ۲۰ سالگی برسد فرار کرد. کوئلیو بعدا اشاره کرد که " آنها نمی خواستند به من صدمه بزنند ، اما آنها نمی دانستند چه کار باید بکنند ، آنها این کار را انجام ندادند تا مرا نابود کنند ، آنها این کار را کردند تا مرا نجات دهند. " به خاطر آرزوهای پدرو مادرش ، کوئلیو در مدرسه حقوق ثبت نام کرده و رویای خود را برای نویسنده شدن رها کرد . یک سال بعد، مدرسه را ترک کرد و مدتی مثل یک هیپی زندگی کرد، مسافرت می کرد از جنوب امریکا، شمال آفریقا، مکزیک،و اروپا و در سال ۱۹۶۰ به مواد مخدر روی آورد. وقتی به برزیل بازگشت، و به عنوان یک ترانه سرا شروع به کار کرد. در سال ۱۹۷۴، کوئلیو به جرم فعالیت های "خرابکارانه" توسط دولت نظامی حاکم دستگیر شد، دولتی که حدود ده سالی بود که قدرت را به دست گرفته بود و اشعار کوئیلو رابه عنوان جناح چپ برای خود تهدید آمیز تلقی میکرد. کوئلیو همچنین به عنوان بازیگر ، روزنامه نگار، و کارگردان تئاتر قبل از ترغیب شدن به فعالیت نویسندگی کار کرده است . در سال ۱۹۸۶، کوئلیو بیش از۵۰۰ مایل در جاده سانتیاگو د کامپوستلا در شمال غربی اسپانیا راه رفت که نقطه عطفی در زندگی اش شد . در راه، کوئلیو یک بیداری معنوی را تجربه کرد، که او در اتوبیوگرافی خود در زیارت آن را شرح داده است. او در یک مصاحبه اظهار داشت: "در سال ۱۹۸۶، من از کارهایی که می کردم احساس خوبی داشتم. با کاری که داشتم آب وغذای من در حدی فراهم میشد که بتوانم روی تمثیل کیمیاگر کار کنم . کسی را داشتم که او را دوست میداشتم. اما آنها رویای من نبود . نویسنده شدن رویای من بود و هنوز هست. " پس از آن کوئلیو شغل پر در آمد خود به عنوان ترانه سرا را ترک کرد و به دنبال نوشتن تمام وقت رفت
نیما محسون 19:38 پنجشنبه 3 فروردین 1391
1
 نیما محسون
ممنون